در چنین بزمی که سازش پردهٔ بیگانگی ست
مفت الفتها اگر مژگان به مژگان آشناست
یک ذره وفا را به دوعالم نفروشیم
هرچند در این عهد خریدار ندارد
دوش بر خاک درت عرض جبین می کردم
وز جبین درخور آن، سجده گزین می کردم
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد شکر هیچ مگو
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوی و بیابان تو داده ای مارا
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
آخییی یادش بخیر😍😍دلم واسه این پست و حال و هواش تنگ شد مهربان😀
اگر ماه بودم به هرجا که بودم سراغ تو را از خدا میگرفتم
وگر سنگ بودم به هرجا که بودی سر رهگذار تو جا میگرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی مرا می شکستی
دیدم شعر نو کسی ننوشته ،گفتم اینو بنویسم .خودم خیلی با این قطعه کیف میکنم .
امیدوارم شماهم لذت ببرید.